رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

بیست قدم....

دیروز برای اولین بار در طول دوران تاتی کردن بیست قدم راه رفتی و نشستی بعد دوباره بلند شدی و ادامه دادی انقدر دیروز این کار رو انجام دادی که دیگه از خستگی دراز کشیدی من و دایی هادی و پارسا کلی ازت فیلم گرفتیم و خونه خاله بهاره کلی از خوشحالی بالا پایین پریدیم   من با چشمای پر از اشک نگاهت می کردم...باورم نمی شد اون کوچولوی من که یه روزی من از غلتیدنش از شادی فریاد کشیدم الان رو دو تا پای کوچولوش ایستاده و داره راه می ره..اونم چه جوری؟ شکم و کله رو داده جلو و د بدووووو... حالا هر چند وقت یه بار یه صدای پوف تو خونه می پیچه... چه خبره؟ رادی رادان با باسکن افتاد و اونم صدای پوشکشه... حالا دیگه نمی تونم حتی یک لحظه روم رو از...
31 خرداد 1391

باغ خرزو خان

دیروز به دعوت رفقا رفتیم باغ خرزو خان... به به... وقتی دور از چشم ماشینا و صدای بوقاشون هستی اصلا دنیا یه جور دیگه است... مخصوصا وقتی دورت پر باشه از درختای پر از میوه؛ از آلبالو و گردو گرفته تا زردآلو و گوجه سبز و آلوچه... به به... چقدر دنیا بیرون از تهران تو دامن طبیعت قشنگه... تو هم مثل من و بابا جون عاشق طبیعتی و حسابی برای خودت آتیش سوزوندی. من و تو با هم کلی بازی کردیم: فوتبال بازی کردیم، دنبال پروانه ها و قاصدکا دوییدیم، گلا رو ناز کردیم، با درختا حرف زدیم، خاک بازی کردیم و یه کمی هم آتیش بازی کردیم البته تو رانندگی هم کردی آخه باد تندی اومد و منم برای این که خاک اذیتت نکنه بردمت تو ماشین و تو هم اساسی از خجالت فرمون و دنده و آین...
30 خرداد 1391

تو زندگی کن تا من زندگی کنم

تو بخند تا من برات غش کنم، تو قدم بردار تا من فدای قدم هات بشم، تو غذا رو از توی بشقاب کوچولوت بردار و بذار دهنت تا من از شادی دست بزنم، تو با انگشت کوچولوت منو نشون بده و بگو ماما تا من برم تا عرش و برگردم، تو از مبل و میز بالا برو تا من به شیطنت هات افتخار کنم، تو دستای کوچولوی نازنینت رو با طرف من باز کن تا من برای در آغوش گرفتنت خودمو هلاک کنم، تو دستت رو بذار زیر چونه منو و سر منو به طرف تابت برگردون و تاب نشون بده که یعنی بیا تاب سواری تا من دلم غنج بره از این همه شیرینی، تو گوجه فرنگی رو تو مشت کوچولوت سفت بگیر و محکم فشار بده به لبات و همه جونت رو گوجه ای کن تا من از ته دل بخندم و بازم بهت گوجه بدم... رادانم تو زندگی کن تا من زن...
23 خرداد 1391

رادی رادان و رفقاااا...

همایش بین المللی رادی و رادان و رفقا! زمان: ١٨ خرداد مکان: پارک ملت   معرفی می کنم از راست به چپ: کیمیا خانم، علی آقا پهلوون، بردیا فشن، تلماه خانم، رادی رادان و فراز جنتلمن اون نی نی که عقب با مامان و خاله اش نشسته هم رانیا خانمه...      این دخمرا خیلی خوشجل موشجل بودن، رادان منم با حیاااااااااااااا دور از چشم بردیا این خانم خوشگله یه شیطونیایی می کنه هاااا، حالا ما گفته باشیم     رادی رادان و فراز جنتلمن   رادی رادان و بردیا فشن، فکر کنم اینجا داره به رادمهر می گه: هی رفیق زیاد سخت نگیر   ...
21 خرداد 1391

سیزده ماهگیت مبارررررررررک

سیزده ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی من... حالا باید از شیرین کاری هات بگم؟ چی بگم؟ از کجاش بگم؟ از کنجکاوی ها بی پایانت... از ادا کردن کلمات.. از تاتی کردنت، از شیطنت های خستگی ناپذریرت... به چای می گی چاچا... به دایی می گی دادا... می گم مامان کو؟ منو نگاه می کنی...می گم بابا کو؟ باباجونی رو نگاه می کنی... می گم رادان کو؟ می زنی به سینه ات... خلاصه پارسا و سینا و خاله ها رو هم همینجوری نشون می دی.... مفهوم تمام جمله هامون رو می فهمی... هیچ جمله ای تا حالا نگفتی، فقط کلمه و بیشتر مواقع کلمه های عجیب و غریب... زا زا زا، نمی دونم یعنی چی ولی تازگیا خیلی می گی... دیگه دیگه ... بذار فکر کنم...آهان تو خوراکی ها عاشق گوجه سبزی( از...
13 خرداد 1391

رادی رادان و دامن پاک طبیعت

من عاشق طبیعت، درخت، آب، برگ های سبز درختا، کوه و... بابا جون بیشتر از من عاشق همه اینها که گفتم؛ شادترین تفریح ما گردش تو طبیعت، لمس کردن درختا، حرف زدن با برگا، آب بازی کنار رودخونه، دنبال پروانه کوچولوهای سفید دویدن و در گوش قاصدکا از آرزوهامون گفتنه... و تو تمام اون عشقی که من و بابا جون به طبیعت داریم رو یه جا در خودت جمع کردی، تو هم دست کوچولوت رو به تنه درختا می کشی و با زبون خودت باهاشون حرف می زنی، تو هم برگا رو ناز می کنی، تو هم به آسمون نگاه می کنی و بلند نفس می کشی... تو هم مثل بابا جون روی زمین خاکی اما نرم راحت می خوابی... خوابی عمیق و دلچسب... مثل دیروز که دو تایی کنار هم روی زمین دراز کشیده بودین و هفت تا پادشاه شاد رو ...
13 خرداد 1391

به نام پدر... به نام تو

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید من عاشق چشمت شدم  نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی   به نام پدر... به نام دستهای مهربانت که گاهی از کار زخمی است، به نام روح پاکت، به نام شانه های محکمت که بار سنگین زندگی را مردانه به دوش کشیده است، به نام لبخند ه...
11 خرداد 1391

ذوق های مادرانه...

دیشب کلی واسه خودم ذوق کردم، خب مامانم دیگه، تو تکون می خوری من برای خودم می ذوقم ولی جدی جدی کارای دیشبت ذوق کردن داشت: اول این که دیشب برای اولین بار مبل رو ول کردی و تا میز پذیرایی تاتی کردی دو تا قدم بیشتر نبودا ولی ما در جا خشک شدیم و همچین با چشمای گرد شده از خوشحالی بهت نگاه کردیم که تو هل شدی و فوری نشستی وای عجب احساس جالبی به آدم دست می ده وقتی نی نی کوچولوش خودش تنهایی راه می ره...     دوم این که چند روز بود مامانی می گفت رادمهر آب می خواد می یاد می گه آبه ولی من خودم هنوز ندیده بودم این صحنه قشنگ رو تا این که دیشب اومدی از پای من آویزون شدی و گفتی آبه...آبه... منو می گی به جای این که...
9 خرداد 1391

تاتی کوچولو لالا کرده...

گنجشك لالا، سنجاب لالا آمد دوباره مهتاب بالا لالا لالايي لالا لالايي… لالا لالايي لالا لالايي گل زود خوابيد مثل هميشه قورباغه ساكت، خوابيده بيشه گل زود خوابيد مثل هميشه قورباغه ساكت، خوابيده بيشه لالا لالايي لالا لالايي .........لالا لالايي لالا لالايي جنگل لا لا لا ............ بركه لا لا لا شب بر همه خوش،تا صبح فردا شب بر همه خوش،تا صبح فردا لالا لالالايي لا لالايي   ...
7 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد